ســلام نـام زیبـآی اوســت ... 

 

 



سلام ...
نمی دونم چی بگم !

به خـــاطر تلنگری که امـروز بهم وارد شد ...

یه تصمیمی می خوام بگیرم , ولی می ترسم ... خیلی می تــــرسم راستـش ...

نمی دونم چه جـوری هم بگـم حتی ...

ولی دوست دارم شـما دوستای عزیز مجازی ای که اینجا پیدا کردم کمـکم کنـند ... 

مـن مطمانم کـه می تونـید کمکم کـنید ...

پــس دلـــم ٌ می زنـم به دریـآ و این حــرفی که برآم عـقده شده رو می گـم :

من امـروز پیش یه حـاج آقایی رفتـم برای مـشاوره امـور زندگـیم ,

ایشـون بهـم سه نکـته رو یاد آوری کـردن :

- پــــذیرش  موقعیتـم و خواستـه خـــدا و تقـدیری که بـرام نوشته شـده ...

- تسلیــم  شــٌدن در برابر  خواستـه خـــدا و تقـدیری که بـرام نوشته شـده ...

- انکـــار نکـــردن  خواستـه خـــدا و تقـدیری که بـرام نوشته شـده ...

- قبــول کـردن  خواستـه خـــدا و تقـدیری که بـرام نوشته شـده ... 

پـس من باید خــیلی رو خـودم کــار کنم ...

یعـنی بایـد بشـم یـه بنـــده مطیــع خــــدا ...

راه درازی رو دارم ...

ولـــی انگـــار حـرفاش یه پـــتکی بـرام بود !

انگــــار یکی زد به پـشتم ٌ گــفت حـــواست هسـت به خـودت و کـــارات ؟!؟

منم به فکــر افتادم کـــه باید بــه خـــودم بیـام , مــــن اصـلا اصلــــم ٌ فرامـــوش کـــردم ,

بلخـــــره منم یه روزی می میـرم ... دیر و زود داره اما سوخـت و سوز نداره کـه !

پــــس باید توشـه راهـم ٌ آماده کـنم تا پـیش خــــدا سرم ٌ بتـونم بالا بگیـرم ...

اینــا رو نمی گـم که تظاهـر کـنم دوستان عزیز دارم درد دل می کـنم باهــاتون ...

من تا الان به هیــچ انسـان یا حیوونـی ظلم نکــردم  , حد اقـل سعیم ٌ کــردم ...

تا الان هیـچ دلـی نشکـوندم  , حد اقـل سعیم ٌ کــردم ...

با همـــه مهـــربون بــودم ... 

حــسود نبــودم ... 

غیبت نکـردم , حد اقـل سعیم ٌ کــردم ...

" لعنــــت خــــدا بر شیـــطان " خـــدا رو شـــکـــر 

من هیــچ وقت نا شکــری نکــردم ...

به نـــیاز مـند کــمک کـــردم ...

نمــــاز خـوندم ... تا جایی کـه توانش ٌ داشتـم روزه هـم گـرفتن ...

دیگــران ٌ کـمک کـردم ...

ولـــی هنـــوز یه جــای کـار می لنگـــه ...

مـــن هـیچ وقـت یه اصــل  مهم مسلمـون بودن ٌ نتـونستم رعـایت کـنم ...

مــن نتونستـم حجـاب داشتـه بـاشـم ...

یـه مدت که رفتـه بودم کـربلا بـه عـزیز تـر از جـانم قـل داده بودم
و یـه مدت حجـاب داشتـم نزدیـک یک سـال ولی بـه باد دادمـش امام حسینم ٌ رنجـوندم از خـودم ... :(

به خــاطر اینکـه اون 4 اصل ٌ فـراموش کــرده بـودم ...

مـــن دردم همـینه ... واقعـا داره انگــار یه بار بـزرگـی رو دوشـم سنگـینی می کـنه ... 

ولی مـــی تــرسم نتـونم و دوباره جـــلوی خـــدا شـرمنده بشـــم ... :(

من ٌ ببخـش چـشم نازنـیت ٌ درد آوردم دوست عـزیز دل ... 

مـــن خـیلی به کـمکت احتـیاج دارم ...

ازتـون خــواهش می کــنم هـم کمـکم کـنید ...

هــم بـرام دعـــــا کـــنید کـــه مـنم بـه آرامـش بـرسـم ...

*** حـــضــرت فاطمـه عزیزم کــمکـم کــن ***

استغفر الله ربی و اتوب الیه