سلام دوستان ...


راهـی سفـرم به دیـار غربـت ...


معلـوم نیست کـه کـی برگـردم ...


داداشـم اونجـاست می خـوام بـرم پیشـش ... 


ولی شایـد اونجـا موندگـار شـدم ... حـالا هـرچی صـلاح خـدا بـاشه ...


ولی خیـلی دل نگـرانم بـــرای ..... همـون کلمه پنج حـرفی همیشگـی :(


ولی چون واقعا دل تنگـشم تـوان نرفتـم نـیست !


داداشم خـیلی باهـام فـرق داره ولی هرچی باشه داداشـمه و عـزیز دلـم ... 


نمی تونم هـیچ وقت فرامـوشش کـنم ... پس بایـد برم تا طاقتـم تمـوم نشـده ...!...


دلـم برای همـه دوستای عزیز مجـازیم تنـگ می شه ...


از همتـون خیلی ممنـونم که تا الآن با مـن بودید و همـراه دلتنگـیام و شــادیآم ...

:)

ولی عمـر وبلاگمو دوستیام هنوزتموم نشده اینجا رو نگه می دارم برای یادگاری ...


الانم لبخـند می زنـم و فرامـوش می کـنم همه دردام و دلتنگـیام ٌ ...

:)

چـون دوست ندارم شما هم دل تنـگ (م) بشیـد ...





+ آقای آزاد عزیز خـبری ازتون نیـست امیدوارم تا آخر هفتـه موفق بشـم به دیدار مجازیتـون ...

:)

+ ***حـلالـم کـنید ***...