سلام دوستان ...
این ماه عزیز بهونه ی خوبیه دقیق تر از قبل به اطرافم نگاه کنم...عزیزانی که اطراف سطل های زباله میچرخن ...حتما شما هم دیدینشون... میشه خیلی محترمانه ازشون سوال کرد : میتونم کمکتون کنم..؟
بخدا آستینمو نمیگیرن...جیبموخالی نمیکنن..!
میشه یه ساندویچ گرفت و گفت میای با هم نصفش کنیم..؟ منم ناهار نخوردم !!..الان فصل میوه های نوبره..اگه میوه نوبرونه تو خونه دارم ؛میام بیرون دو تاشو میزار تو کیفم ...دیدم بهشون بدم...خیلیاشون میوه رو نمیخورن؛ میبرن .
قبول دارین خیلی جاها خودمون نمیخوایم ببینیمشون...دارن واسمون عادی میشن...وحشتناکه... ! دارن واسمون عادی میشن
!!!
به خداوندی خدا لذتی که تو برق چشماش میبینی ؛ قابل مقایسه با هیچ لذتی تو دنیا نیست...
امتحانش ضرر نداره...!
بیاید از همین امروز شروع کنیم ...
:)
اینا هم بنـده های خـدا هستـن ... واقعا دلـم به حـالشون می سوزه ...
یاد چند ماه پیش افتادم یه صحنه خیلی زجر آوری دیدم و واقعا ریختم بهم هنوزم که یادش میوفتم بغضم می گیره ...
ازین کودکای خیابونی اومده بود جلوی در یک پارکینگ عمومی و داخل سطل آشغال بود و داشت کیسه اش رو پر آشغال های به درد بخور می کرد ...
ولی ناگهان نگهبان اون پارکیتگ اومد اون طفل معصوم رو به زور از سطل آشغال کشید بیرون و پرتش کرد اون ور و گفت از اینجا گم شو ... عوضیه آشغاااال !!!
اون طفل معصوم بیچاره گفت من باید آشغالام رو ببرم و اون مردک کیسه آشغال ها رو پرت کرد تو صورت اون بچه بی گناه ...
از دیدن این صحنه خبیث و بی رحمانه واقعا اشکام جاری شده بود ولی حجبو حیام اجازه نمیداد که برم با اون مردک دهن به دهن بشم ...
:(
ولی یه پسر با شخصیتی از ماشینش پیاده شد و دست اون بچه گرفت و به اون ور خیابون برد ...
وقتی این صحنه رو دیدم دلم آروم گرفت که هنوز هم در این شهر شلوغ انسان هم پیدا می شه ...!
*** خـــدایا شــکرت ***